سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ولایت،شهدا،بسیج


[ شنبه 90/2/10 ] [ 12:34 صبح ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]


[ شنبه 90/2/10 ] [ 12:21 صبح ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]

هفته معلم  برتمام معلیمین زحمتکش به ویژه معلمین بسیجی حوزه شهید موسوی سپاه چالدران مبارک باد 


[ شنبه 90/2/10 ] [ 12:15 صبح ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]

سالروزشهادت بانوی دو عالم ،دخت یگانه پیامبر بزرگ اسلام وایام فاطمیه برتمام مسلمین جهان علی الخصوص شیعیان تسلیت باد


[ شنبه 90/2/10 ] [ 12:13 صبح ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]
مادر شهیدان مغنیه
 مادر شهیدان مغنیه شهادت حاج "عماد " را هدیه خود به حزب‌الله دانست و گفت: حاج عماد همه چیز را از شهید چمران آموخت و با الگوگیری از رفتار و اخلاقیات وی خود را شاگرد چمران می‌دانست.

مادر شهیدان مغنیه در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری فارس اظهار داشت: تصمیم‌گیری برای نحوه ارتباط با فرزندانم خیلی وقت‌ها برایم مشکل بود؛ ولی با توکل بر خدا توانستم آنها را طوری تربیت کنم که راه شهید چمران را ادامه دهند و از اینکه در راه اسلام به شهادت رسیدند بسیار خوشحالم.

 شهید چمران

مادر عماد با بیان اینکه "پسر من همه چیز را از استاد خود شهید چمران آموخت "، تصریح کرد: شهید چمران با خانواده ما رابطه صمیمی داشت و عماد همیشه خود را شاگرد چمران می‌خواند، شهید چمران در دوران امام موسی صدر مدتی را با ما زندگی کرد و عماد هم با تأثیرپذیری از رفتار وی بسیاری از اخلاقیات را کسب کرد.

وی با اشاره به فضای سیاسی لبنان و احزاب و گروه‌های مختلف این کشور و نگرانی از تربیت فرزندان خود افزود: لبنان به دلیل وجود طوائف و قومیت‌های مذهبی و سیاسی مختلف،‌ دارای تفکرات متنوع و مختلفی در زمینه های گوناگون است، خانواده ما شیعه و از محبان اهل بیت (ع)‌ هستند و این امر بیشتر مرا نگران تربیت فرزندانم می‌کرد به گونه‌ای که رشد و تعالی در سایه اهل بیت (ع)‌ و ادامه دادن راه انبیاء را سرلوحه تربیت آنها قرار داده بودم و این امر برایم بسیار مهم و جدی بود.

مادر شهیدان مغنیه گفت: چون عماد روابط خوبی با دوستانش داشت،‌ فرماندهان حزب الله به خانه ما رفت و آمد داشتند و حتی می‌توانم بگویم بسیاری از آنها ساعاتی از روز را تحت تربیت من بودند.

ام عماد در پاسخ به این سؤال که چگونه در برابر شهادت سه فرزندتان صبوری کردید، اظهار دشت:‌ حضرت زینب کبری(س)‌ اسوه و الگوی صبر برای من و تمام شیعیان است، ‌هر وقت که یاد مصیبت‌های آن بانوی بزرگ می‌افتم از شکایت و بی‌قراری برای شهادت فرزندانم خجالت می‌کشم.

‌خانواده شهید مغنیه دارای سه پسر و یک دختر است که علاوه بر "عماد " و "فؤاد "، "جهاد " فرزند سوم آنها نیز در مقاومت لبنان علیه رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند.

شهید "عماد مغنیه " معروف به "حاج رضوان " که بیشترین تعداد عملیات علیه رژیم صهیونیستی را در جهان به نام خود ثبت کرده است، در ماه جولای سال 1962 میلادی در شهر صور دیده به جهان گشود.

خانواده شهید مغنیه که متشکل از پدرش و مادر و "جهاد " و "فؤاد " دو برادر وی بود، پس از مدتی از صور به ضاحیه جنوبی بیروت نقل مکان کردند و در این منطقه بود که شهید مغنیه، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و پس از آن در جوانی، وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد.

حضرت زینب کبری(س)‌ اسوه و الگوی صبر برای من و تمام شیعیان است، ‌هر وقت که یاد مصیبت‌های آن بانوی بزرگ می‌افتم از شکایت و بی‌قراری برای شهادت فرزندانم خجالت می‌کشم.

 

شهید مغنیه در اوایل دهه هشتاد میلادی به "نیروی 17 " شاخه نظامی جنبش آزادی‌بخش فلسطین پیوست که برای حفاظت از مبارزانی مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابود ایاد تشکیل شده بود.

او از همان زمان، در دو جنبش "آزادی‌بخش فلسطین " و "مقاومت اسلامی لبنان " نقش اساسی داشت؛ اما در پی اشغال لبنان در سال 1982 میلادی از سوی رژیم صهیونیستی، مبارزان جنبش آزادی‌بخش فلسطین مجبور به ترک لبنان شدند.

شهید عماد مغنیه

محاصره بیروت، سه ماه به طول انجامید و با خروج مبارزان فلسطینی و سازمان آزادی‌بخش از لبنان، عماد مغنیه نیز به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامی (جنبش امل) پیوست که از سوی امام موسی صدر و شهید مصطفی چمران تأسیس شده بود؛ اما شهید مغنیه در ادامه و همزمان با انتقال سید حسن نصرالله از امل، به حزب تازه‌ تأسیس حزب‌الله پیوست و پس از چندی نیز با اجرای موفقیت‌آمیز چند عملیات‌ به عنوان فرمانده گارد حفاظت مقامات بلندپایه حزب‌الله منصوب و پس از آن به عنوان مسؤول عملیات ویژه حزب الله انتخاب شد.

این فرمانده نظامی جنبش حزب‌الله لبنان بعد از سال‌های طولانی مجاهدت و مبارزه با رژیم صهیونیستی، شامگاه سه شنبه 23 بهمن سال 86 درپی انفجار خودرو بمب‌گذاری شده‏ای در دمشق به طوری‌که چهره وی سوخته و جراحات جدی به شکمش وارد شده بود، به شهادت رسید.

 


[ سه شنبه 89/12/24 ] [ 10:32 عصر ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]

بسیج چیست و بسیجی کیست ؟

بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش برگلدسته های رفیع آن شهادت ورشادت سرداده اند. امام خمینی (ره)

پس ازگذشت چند ماه از پیروزی انقلاب اسلامی و تولد سپاه و کمیته ها،ارتش جمهوری اسلامی،حضرت امام((ره)) با دوراندیشی خاص خود ضرورت آموزش و سازماندهی عمومی همه مردم در قالب ارتش بیست میلیونی را برای مقابله با تهدیدات و تجاوزات دشمنان انقلاب اسلامی مطرح کردند و در آذرماه 1358فرمان تشکیل ارتش بیست میلیونی (بسیج مستضعفان) را صادر فرمودند،دردی ماه 1359واحدبسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی جایگزین آن سازمان شد.

بسیج

بسیج باحدود30 سال سابقه ی درخشان و حضور در همه ی عرصه ها گره گشای بسیاری از مشکلات عمده کشور بوده است .حضور حماسی بسیجیان در طول هشت سال دفاع مقدس برگ زرینی است در کارنامه این نهاد انقلابی و مردمی که در تاریخ ایران بی سابقه بوده است.

مقام معظم رهبری حضرت آیت ا...خامنه ای بسیج را چنین توصیف کرده اند : 

بسیج عبارتست از مجموعه ای که درآن پاکترین انسانها، فداکارترین وآماده به کارترین جوانان کشور در راه اهداف متعالی این ملت و برای به کمال و به خوشبختی رساندن این مردم جمع شده اند و بسیج یعنی حضور ناشی از ایمان و اخلاص و انگیزه دینی و ایمان صادقانه در هر میدانی که کارآرایی و توانایی حضور درآن میدان را داراست،این معنای بسیج است در قرآن کریم در آیات متعددی به ضرورت بسیج و آمادگی مسلمانان برای مبارزه با دشمنان اشاره شده است ازجمله:

ای کسانی که ایمان آورده اید سلاح جنگ برگیرید و آنگاه دسته دسته و یا همه به یکبار متفق برای جهاد بیرون روید.

  شما(ای مومنان) در مقام مبارزه با آن کافران خود را مهیا کنید و تا آن حد که بتوانید از آذوقه و تسهیلات و آلات جنگی و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازید.

و اما بسیجی کیست ؟

هر بسیجی ابتدا باید فرهنگ بسیجی داشته باشد.فرهنگ بسیجی فرهنگ معنویت است،فرهنگ شجاعت است،فرهنگ غیرت است،فرهنگ استقلال و آزادگی است ،فرهنگ اسیر خواست های حقیر نشدن است،خواستهای زندگی برای همه مهم است،اما آنچه مهمتراست آرمان هاست،ارزش هاست،هدف است،آنها را باید مقدم داشت.بسیجی ایمان به خدا دارد.در مقابل او خاضع و خاشع است .کارها را برای رضای خدا انجام می دهد و رفتارهایش رنگ خدایی دارد.ایمان به خدا مهمترین ویژگی بسیجی است و اگر این ویژگی بسیجی نباشد ایثار و از خودگذشتگی او مفهومی ندارد.

بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکیل آن را همه مجاهدان بسیجی از اولین تا آخرین امضاء نموده اند.

بسیجی تقوی الهی دارد یعنی خویشتن داری او از انجام گناه و مبادرت به انجام واجبات است. بسیجی ایثار و از خودگذشتگی دارد،برآورده ساختن نیازهای جامعه و سایر افراد را برخواست خود ترجیح میدهد.او شجاعت و دلاوری دارد،حضور همه جانبه اش در صحنه های دشوار و سخت مبارزه با دشمنان و قرارگرفتن در برابر تهدیدهای همه جانبه آنان ویژگی بارز یک بسیجی است. سازمان بسیج تحت امر فرماندهی کل قوا و ولی فقیه است.و بسیجی نیز خود را تابع محض ولی فقیه میداند و حرکت خود را در عرصه های اجتماعی،سیاسی،فرهنگی،نظامی بر محوریت رهنمودهای صبر و بردباری ،ساده زیستی،تواضع،شهادت طلبی،دشمن ستیزی،خوش اخلاقی،برخورداری از دانش و تخصص پویایی و نوآوری،غیرت دینی از دیگر ویژگیهای بسیجی است.

و خلاصه اینکه: بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکیل آن را همه مجاهدان بسیجی از اولین تا آخرین امضاء نموده اند.

 


[ سه شنبه 89/12/24 ] [ 10:25 عصر ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]

قائم مقام فرمانده تیپ اول لشکر مکانیزه 31عاشورا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

دومین فرزند خانواده خویی، در زمستان 1340 ه ش در شهرستان خوی آذربایجان غربی متولد شد. پدرش آرایشگر بود واز این رهگذر زندگی نسبتاً خوبی داشت . تولد این کودک چون همزمان با ماه صفربود, به صفر مشهور شد.
حسن دوره ابتدایی را در دبستان شاهپور_ نواب صوفی فعلی _ ودوران راهنمایی را در مدرسه شهید سلمانزاده (فعلی) با موفقیت به پایان برد. دراین دوران با مسائل اعتقادی ،‌ قرآنی ، نهج البلاغه واحکام آشنا شد. در مراسم مذهبی واعیادمختلف که در محله امازاده آستانه علی برپا می شد به طور فال شرکت می کردد. اگر چه در محیط خانه نوجوانی آرام ومتین بود اما در مسائل اجتماعی بسیار پرخروش بود. ازسجایای آنان را ذکر کرد. پس از انجام کار ودریافت حق الزحمه آن را در راه خیروکمک بهمردم تهیدست خرج می کرد . حتی زمانی که مادرش مقداری پول برایش پس انداز کرد، بعدها متوجه شد که مقداری از آن پول رابه افراد بی بضاعت داده است. پس از پایان دوره راهنمایی وارد دبیرستان سنایی شهرستان خوی شد. در همان زمان با زندگی وافکار امام خمینی آشنا گردید وبا پخش اعلامیه ها ونوارهای سخنرانی امام به طور عملی وارد فعالیتهای سیاسی شد. در سال سوم متوسطه وارد دبیرستان دکتر شریعتی شهرستان خوی شد .اولین روزهای سال تحصیلی حدید با شرو تظاهرات واتصابات مردم همزمانبود که انوندر شکل دادن بهآنهانقش بسزایی داشت.در نتیجه در رمضانهمان سال (1357 شمسی) توسط ساواک دستگیر ومورد ضرب وشتم قرار گرفت. ولی در مقابل این شکنجه ها مقاومت نشان داد ودیری نپایید که آزاد گردید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به طور غیررسمی با سپاه پاسداران شهرستان خوی همکاری می کرد ودر کنار آن بهتحصیل خود نیز ادامه می داد. پس از اخذ دیپلم در رشته اقتصاد وارد دانشسرا شد وپس از پایان این دوره به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد. همچنین در ضمن خدمت در سپاه پاسداران انقلاب در تشکیل جهادد سازندی شهرستان خوی نیز به طوور فعال شرکت داشت. با آغاز خدمت رسمی در سپاه پاسداران به فرماندهی پایسداران و پیشمرگانکرد مستقر در مرز تمرچین منصوب شد. جندی بعد مسئولیت یکی از پایگاهای مستقر درشانویه را پذیرفت. باشرو جنگ عراق علیه ایران به نوان مسئول اعزام نیروی شهرستان خوی شروع به کارکرد وچندی بعد خود نیز راهی جبهه های جنوبی کشور شد. در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده دسته شرکتداشت وپس از آن در عملیات بیت المقدس به معاونت فرماندهی گروهان برگزیره شد. سپس لیاقتی که از خودنشان داد به فرماندهی گردان نمونه المهدی (عج) جمعی لشکر 31عاشورا منصوب شد ودرکنار شهیدعوض عاشوری معاونت گردان در عملیاتهای رمضان ومسلم بن عقیل شرکت کرد. پس از اتماغم ملیاتمسلم بن عقیل به علت کسالتشدید در بیمارستان قمربنی هاشم خوی بستری شدوبعد از بهبودی نسبی با تشخیص فرماندهان قمربنی هاشم خوی ماند.دراین زمان، مسئولیت اطلاعات ناحیه خوی به عهده وی گذاشته شد. اما دوری ازجبهه را تاب نیاورد وبه سرعت عازم مناطق عملیاتی شد ودر لشکرعاشورا فرماندهی طرح وبرنامه محور عملیاتی را به عهده گرفت.
در عملیات والفجر1 معاونت تیپ یکم وفرماندهی محور عملیاتی عاشورا با اوبود. طی این عملیات گردان حر به فرماندهی شهید عوض عاشوری رشادتهای خاصی از خود نشان داد وقبل از کلیه گردانههاهای شرکت کننده دراین عملیاتاز میددانهای مین موانع ایذایی وکانالهای دفاعی دشمن گذشت و به اهداف از پیش تعیین شده دست یافت. اما به دنبال پاتکهای پی درپی وحجم آتش سنگین نیروهای عراقی، صفر از ناحیه قلب مجروح شد.به علت گستردگی حجم آتش دشمن خروج وی از صحنه نبرد امکان پذیرنشدوبراثرشدت خونریزی در شبانگاه بیستودوم فروردین 1362 در منطقه نوب در محور عملیاتی پاسگاه شرهانی به شهادت رسید.
مهدی امینی دربیان خاطره ای ازشهید صفر حبشی خویی تعریف کرده است:
درعملیات والفجر1 گردان ما به دلیل شهادت فرمانده ما در بلاتکلیفی قرار گرفت ودشمن نیز قوای خود را بهتدریج جمع میکرد تا ضربه آخر را واردکند.در این هنگام یکی از سرداران بزرگ اسلام که از فرماندهان محور عملیاتی بود مسئولیت نیروهای گردان را برعهده گرفت وبا دادن روحیه به نیروها، گردان را ازکانال بیرون آورد وبه محل دیگری که قبلاً در نقشه عملیاتی شناسایی ومطرح نشده بود هدایت کرد، تا اینکه ناگهان خود را در مقابل دشمن یافتیم وپس از یک درگیزی سخت به مواضع دشمن متجاوز یورش بردیم وباندای تکبیر سنگرهای آنان را تصرف کردیم وتپه استراتژیک143 به دست توانمند نیروهای اسلام افتاد. این فرمانده اسلام کسی جزسردارحسن(صفر)حبشی نبود.
پس ازشهادت وی ، مهدی باکری فرمانده لشکر31 عاشورا در پیامی به خانواده اش گفت:
چه کنم که بنا به تکلیفی که برعهده دارم به خود چنین اجازه دادم و قاصرم ازبیان ایثارگری شوق به وصال خدای متعال وجنگیدن در راه او تلاش شبانه روزی مخلصانه جهت لمس ولایت،الله اکبرگویان در میدان رزم وپرچمدار ستون لشکراسلام با جوش وخروش درزیر اتش دشمن به هرسو دویدن وهدایت نمودن رزمنده اسلام در کشتن دشمن، عبادتهای خالصانه وشبانه درمقابل مسلمین با قهاریت وخروش درمقابل دشمن اسلام وگذشتن از همه چیز ونثار خون رنگین با کمال منت و شکرگزاری.
در وصیت نامه ای که ازآن شهید به جای مانده چنین امده است
دراین لحظات حساس کنونی که مکتب عزیزمان مورد تجاوز ابرقدرتهای شرق و غرب قرار گرفته ، بنا به احتیاج وفرمان رهبر عظیم الشأن مان امام خمینی (ره) با آگاهی وشناخت ویقین می روم به سوی جبهه! بهسوی جهاد به سوی خدا به سوی شهادت وبه سوی سهادتو. می رویم دوباره نورحق ومولایمان حضرت ولی عصر(عج) را در جبهه ها ملاقات کنیم.می رویم دوباره شکر این نمت عظمی (جنگ) را از نزدیک به جا آوریم. حال دوباره می رویم جبهه، پای در چکمه می کنیم سینه دشمن را به مدد خداوندنشانه می رویم نه بخ خاطر کینه بلکه برای ادامه راه انبیاء وشهدا. واین صدور انقلاب اسلامی است.
پیکرسردار شهید صفرحبشی خویی درسال 1374 توسط گروههای تفحص کشف شد ودر تاریخ هجدهم بهمن 1374 تشییع ودر گلزار شهدای شهرستان خوی به خاک سپرده شد.

[ سه شنبه 89/12/10 ] [ 11:31 عصر ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]

آقای حداد عادل تعریف می کردند:« سال 77، خانمی به خانه ما زنگ زده بود و گفته بود که: می خواهیم برای خواستگاری خدمت برسیم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبیرستان است و می خواهد ادامه تحصیل دهد. ایشان دوباره پرسیده بودند که اگر امکان دارد ما بیاییم دختر خانم را ببینیم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. 
بعد خانم ما از ایشان پرسیده بودند که اصلا شما خودتان را معرفی کنید. و ایشان هم گفته بودند: من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام علیک کرده بود و گفته بود:« ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ایم. اما شما صبر کنید با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم». آن زمان خانم من مدیر دبیرستان هدایت بود. 
بعد از صحبت با من قرار بر این شد که آنها بیایند و دخترمان را در مدرسه ببینند که هم دخترمان متوجه نشود و هم اینکه اگر آنها نپسندیدند، لطمه ای به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را دیدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند:« خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است». 
یک سال از این قضیه گذشت. مجددا خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند که ما می خواهیم برای خواستگاری بیاییم.خانم بنده پرسیده بودند که چطور تصمیمتان عوض شده؟ آقا گفته بودند:« خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نیامده بود، منصرف شدند» و خانم آقا هم گفته بودند:« چون دخترتان، دختر محجبه،فرهیخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهید، بیاییم.» 
آن زمان دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور هم شرکت کرده بود. پس از مقدمات کار، یک روز پسر آقا و مادرش با یک قواره پارچه به عنوان هدیه برای عروس آمدند و صحبت کردیم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسیدم، ایشان موافق بودند. 
بعد از چند روز خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند:« آقای دکتر! داریم خویش و قوم می شویم.» گفتم:« چطور؟» گفتند:«خانواده آمدند و پسندیدند و در گفتگو هم به نتیجه کامل رسیده اند، نظر شما چیست؟» گفتم:« آقا! اختیار ما دست شماست.» 
آقا فرمودند:« نه! شما، دکتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همین طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من اینطور نیست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم یک وانت بار می شود. اینجا هم دو اتاق اندرون و یک اتاق بیرونی است که آقایان و مسئولین در آنجا با من دیدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه ای اجاره کرده ایم که یک طبقه مصطفی و یک طبقه هم مجتبی زندگی می کند. شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چیزهایی در ذهنش باشد. ما این طور زندگی می کنیم. اما شما زندگی نسبتا خوبی دارید. حالا اگر ایشان بخواهد وارد این زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نیست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه اینها را به او بگو، بداند.» 
من هم به دخترم گفتم و ایشان هم قبول کرد. آقا در زمان قبل از رئیس جمهوریشان، در جنوب تهران خانه ای داشتند که آن را اجاره داده اند و خرج زندگی شان را از آن در می آورد؛ ایشان حقوق رهبری نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند. 
هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهریه و ... آقا فرمودند:«در مورد مهریه، اختیار با دختر شماست. ولی من برای مردم خطبه ی عقد می خوانم، سنت من این بوده که بیشتر از 14 سکه ، عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهید، می توانید بیشتر از 14 سکه مهریه معین کنید، ولی شخص دیگری خطبه عقد را بخواند. از نظر من اشکالی ندارد. چون تا حالا بیش از 14 سکه برای مردم عقد نخوانده ام، برای عروسم هم نمی خوانم.» 
من گفتم آقا! این طور که نمی شود. من با مادرش صحبت می کنم، فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند:« می توانید در تالار بگیرید، ولی من نمی توانم شرکت کنم.» گفتم:« آقا هر طور شما صلاح بدانید.» 
فرمودند :« می خواهید این دو تا اتاق اندرونی و یک اتاق بیرونی را با هم حساب کنید. هر چند نفر جا می شوند، نصف می کنیم؛ نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما را دعوت می کنیم.» ما حساب کردیم و دیدیم بیشتر از 200-150 نفر جا نمی شوند. ما حتی اقوام درجه اولمان را هم نمی توانستیم دعوت کنیم، اما قبول کردیم. 
آقا غیر از فامیل، آقای خاتمی، آقای هاشمی و آقای ناطق و روسای سه قوه و دکتر حبیبی را دعوت فرمودند. یک نوع غذا هم درست کردیم.قبل از اینها صحبت خرید بازار شد. پسر آقا گفت: «من نه انگشتر می خوام و نه ساعت و نه چیز دیگری.» آقا گفتند: خوب نیست. من هم گفتم:« حداقل یک حلقه بگیرند.» اما آقا فرمودند: «من یک انگشتر عقیق دارم که یکی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول می کند، من آن را به ایشان هدیه می دهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.» قبول کردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم. کمی بزرگ بود. به یک انگشترسازی بردیم تا کوچکش کند و خرجش 600 تومان شد. خلاصه خرج حلقه داماد 600 تومان شد. 
به آقا گفتیم در همه این مسایل احتیاط کردیم، دیگر لباس عروس را به ما بسپارید و آقا هم فرمودند: «آن را طبق متعارف حساب کنید.» در همان ایام، ما خودمان برای پسرمان عروسی می گرفتیم و یک لباس عروس برای عروسمان سفارش داده بودیم بدوزند. 
خلاصه قبل از اینکه عروسمان استفاده کند، همان شب دخترمان استفاده کرد. بعد آقا گفتند: «من یک فرش ماشینی می دهم، شما هم یک فرش بدهید.» و به این ترتیب مراسم برگزار شد. برای عروسی هم درو پیکان از اقوام ما و دو پیکان هم از اقوام آقا آمده بودند. مراسم در خانه ما تا ساعت 1 طول کشید. 
خانواده آقا آمده بودند که عروس را ببرند، البته آقا ظاهرا کاری داشتند و نیامده بودند. اما وقتی عروس را به خانه آوردیم، دیدیم آقا هنوز بیدار نشسته اند و منتظرند که عروس را بیاورند. فرمودند: « من اخلاقا وظیفه خود می دانم برای اولین بار که عروسمان قدم به خانه ما می گذارد، من هم بدرقه اش کنم و به اصطلاح خوش آمد بگویم.» 
ما خیلی تعجب کرده بودیم و فکر نمی کردیم آقا تا آن ساعت شب بیدار باشند، حتی آقا آن شب هم غذا نخورده بودند. چون خانواده آقا سرشان شلوغ بود، به آقا غذا نداده بودند. آقا گفتند: «دکتر! امشب شام هم نداشتیم، من به یکی از پاسدارها گفتم شما چیزی خوردنی دارید؟ آنها گفتند که غیر از کمی نان چیز دیگری نداریم. گفتم: همان را بیاورید. می خوریم.» 
بعد هم که عروس وارد شد، آقا چند دقیقه ای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت کردند و تا پای در خانه، عروس را بدرقه کردند و خوش آمد گفتند. رعایت آداب حتی تا چنین جایگاهی چقدر ارزش دارد. اینها از برکت انقلاب اسلامی و خون شهداست. 
ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر استفاده نشود، چون مال بیت المال است. حتی اگر مشکل وسیله نقلیه هم پیش آمد، اجازه ندارند از وسایل دفتر استفاده کنند. 


[ شنبه 89/10/25 ] [ 10:32 عصر ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]
ایثارگری که  در اسپانیا به شهادت رسید

وصیت
نامه شهید منصور نظریه ایثارگری که  

در
اسپانیا به شهادت رسید

 

متن زیر وصیت نامه دانشجوی
شهید منصور نظریه میباشد که در سحرگاه 28 صفر ( 4/10/1360 ) مصادف با رحلت حضرت
رسول اکرم ( ص ) و شهادت امام حسن مجتبی ( ع ) در یکی از شهرهای اسپانیا به شهادت
رسید .

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به رهبر انقلاب امام
خمینی ، درود بر شهیدان و بر روحانیت مبارز و همه همسنگران و رزمندگان ایران
.

سلام بر آنها که امامشان را
در تمام مدت تنها نگذاشتند و همراه و پیرو خط او بودند .

خداوندا شکر ، شکرت که مرا
به پای خود بازخواستی شکرت که مرا به آرزویم رساندی ، تو خودت شاهدی که من آرزویم
این بود .

من وصیتی ندارم که باشد .
چیزی ندارم که بخواهم وصیت کنم . وصیت بقیه شهیدان اینقدر زیبا و کامل بوده که وصیت
من چیزی را نمیتواند نشان دهد .

اولین چیزی که میخواهم بگویم
از پدر و مادرم خواهش میکنم اگر انشاالله من شهید شدم که امیدوارم شهید شده باشم به
معنای واقعی کلمه هیچگونه گریه و ناراحتی و یا بی تابی از خود نشان ندهند ، افتخار
کنند ، خودشان میدانند چقدر من میخواستم شهید شوم ، بدانند که صبر مخصوصا در این
موارد در برابر خدا بسیار ارزش دارد و مرا در پیشگاه خدا خجالت زده و شرمنده نکنند
.


[ دوشنبه 89/6/8 ] [ 1:57 صبح ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]
بهترین عمل برای انتظار حضرت مهدی(عج)دعا می باشد
[ دوشنبه 89/6/8 ] [ 1:40 صبح ] [ سیدروح الله جعفری ] [ نظر ]
<      1   2      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب





بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 184311

☼ ساخت کد صوتی مهدوی برای وبلاگ ☼