ولایت،شهدا،بسیج |
هرگاه مـرا مى دید از یوسف گمگشتـه اش سـراغ مى گرفت . در حالى که بغض گلویش را مى فشرد و اشک در چشمانـش حلقه مـى زد مى گفت: مى دانى کـه مـن زنـدگـى ام را در جـنـگ و انـقـلاب صــرف کــرده ام .از وضعیت فرزندان جانبازم هم اطلاع کامل دارى ،دیدى که یوسفم را هم خود راهى نمودم ،اگر از او خبرى دارى بگو، ناراحت نمى شوم. پیـرمرد به رغم سن بالایـش در کـنـار رزمنده هـا در جبهه هاى مختلف حضور یافته و ایفاى وظیفه کرده بود . صدمات شیمیایى تن رنجورش را ضعیف تر و نحیف تر مى نمـود و تنهاآرزوى مرد آهنیـن دوران مبـارزه ،دیدار یوسف و یا دستکم آگاهى از سرنـوشت فرزند دلبندش بود .اما عـوارض شیمیایى به او امان نداد تا در دنـیـا بـه دیدار عزیزش نایل آید و حاج صاحبعلى کنگرى به فیض شهـادت رسید
که نمی خواهم وقتی به لقاالله پیوستم جنازه ام پیدا شود چرا که دوست ندارم جسم خاکی ام برکره زمین سنگینی نماید و مشتاقم که اثری از من در دنیای مادی باقی نماند.
[ جمعه 91/5/13 ] [ 12:14 عصر ] [ سیدروح الله جعفری ]
[ نظر ]
|
☼ ساخت کد صوتی مهدوی برای وبلاگ ☼ |
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |